ng: 4.5/5 (2 votes cast)
تعداد بازديد: 1,704

 

FireFight

پیش نیاز: اندروید ۲٫۰٫۱ و بالاتر

 در بازی FireFight  باید سعی کنید تا با آتش مبارزه کنید ! شما باید با استفاده از یک ماشین آتش نشانی به اطراف شهرستان رفته و آتش سوزی ها را قبل از اینکه گسترش یابند مهار کنید . اگر دیر کنید ، ممکن است محل مورد نظر به صورت کامل آتش گرفته و نابود شود . لازم به ذکر است که گرافیک این بازی بسیار عالی بوده و گیم پلی آن کاملا ساده می باشد . از قابلیت اصلی این بازی می توان به امکان رقابت با دوستان اشاره داشت .

ویژگی های اصلی:

مهار آتش در سریع ترین زمان ممکن

گرافیک بسیار عالی

گیم پلی کاملا ساده

رقابت با دوستان

 

 

 

hajm حجم : ۷٫۷۹ مگابایت

download دانلود با لینک مستقیم  

download دانلود دیتا با حجم ۱۵۶٫۸۶ مگابایت

محل قرارگیری دیتا : Sdcard/Android/obb

 

download دانلود با استفاده از بارکد خوان QR ( اگر نمیدانید QR چیست کلیک کنید )

 qrcode(143)

FireFight 1

FireFight 6478

FireFight 456 

FireFight v2.0 + data4.5 out of 5 based on 2 ratings


تاريخ : پنج شنبه 31 مرداد 1392برچسب:, | 19:37 | نویسنده : Ali |
5 (3 votes cast)
تعداد بازديد: 1,067
موضوع : اکشن , بازی , بازی های HD

 

SC Blacklis Spider-Bot147258369

پیش نیاز: اندروید ۲٫۳٫۳ و بالاتر

 در بازی اکشن SC Blacklist: Spider-Bot شما باید یک ربات عنکبوتی را که به کارخانه دشمن نفوذ کرده است را کنترل نمایید . شما باید از ۴۸ مکان امنیتی عبور کرده و با کشتن نگهبانان این ربات عنکبوتی را کنترل کنید . گرافیک این بازی بسیار خوب بوده و مطمئنا از بازی کردن خسته نخواهید شد . دقت داشته باشید که تمامی این کارها باید به صورت مخیفانه انجام شود . همچنین لازم به ذکر است که باید تمام تلاش خود را به کار برده و ماموریت های این بازی را به اتمام برسانید .

ویژگی های اصلی:

کنترل کامل ربات عنکبوتی

بسیار زیبا و هیجان انگیز

انجام ماموریت های متعدد

 

 

hajm حجم : ۹٫۵۱ مگابایت

download دانلود با لینک مستقیم

download دانلود دیتا با حجم ۶۶٫۸۲ مگابایت

محل قرارگیری دیتا : sdcard/Android/obb

 

  download دانلود با استفاده از بارکد خوان QR ( اگر نمیدانید QR چیست کلیک کنید )

 qrcode(173)

SC Blacder-Bot

SC Blackli'spider-Bot

SC Blacklider-Bot

SC Blacklist: Spider-Bot v1.2.4 + Data


تاريخ : پنج شنبه 31 مرداد 1392برچسب:, | 19:35 | نویسنده : Ali |
s cast)
تعداد بازديد: 778

 

Snap-Secure-+-Mobile-Antivirus

پیش نیاز : اندروید ۲٫۲ و بالاتر

موبایل ها و تبلت ها آنقدر با زندگی ما گره خورده اند که بسیاری از کارهای روزمره خود نظیر انجام کارهای بانکی ، ارتباطات مختلف ، گرفتن عکس های شخصی و … را با آنها انجام می دهیم . حال اگر این اطلاعات برایمان اهمیت داشته باشد حفاظت از آنها امری ضروری می نماید . Snap Secure + Mobile Antivirus نام نرم افزاری است بسیار مفید و البته ضروری برای هر دستگاه تحت اندروید که با ایمن نگاه داشتن اطلاعات می تواند آسودگی خاطر را برایتان به ارمغان آورد .
این اپلیکیشن دارای بخش های مختلفی است که هر یک می تواند به نوعی ضامن کننده امنیت شما باشد . از این بین می توان به گرفتن بک آپ از اطلاعات شما و ذخیره سازی آنها در فضای ابری با بهره گیری از رمزگذاری ۲۴ بیتی داده ها به منظور حفظ امنیت یبشتر ، ذخیره سازی اطلاعات خانوادگی شما با قابلیت دسترسی از اکانت های مختلف تعیین شده ، محافظت در برابر پیام های مخرب دریافتی ، به روز رسانی های مستمر برای آگاهی از ویروس های جدید و یافتن گوشی سرقت رفته یا گم شده شما از طریق GPS اشاره نمود .

 

 

 

hajm حجم : ۲٫۹۴ مگابایت

download دانلود با لینک مستقیم

 

download دانلود با استفاده از بارکد خوان QR ( اگر نمیدانید QR چیست کلیک کنید )

qrcode(252)

Snap Secure + Mobile Antivirus 2 Snap Secure + Mobile Antivirus 3 Snap Secure + Mobile Antivirus 4 Snap Secure + Mobile Antivirus 5 Snap Secure + Mobile Antivirus 6

Snap Secure + Mobile Antivirus v7.763.5 out of 5 based on 4 ratings


تاريخ : پنج شنبه 31 مرداد 1392برچسب:, | 19:34 | نویسنده : Ali |
.4/5 (5 votes cast)
تعداد بازديد: 2,643

 

1

پیش نیاز: اندروید ۲٫۰ و بالاتر

هم اکنون ۱٫۲ میلیون برنامه اندروید وجود دارد و میلیون ها کاربر در سرتاسر جهان از آنها استفاده می کنند از این رو می طلبد کاربران برای جلوگیری از حملات هکر ها از نرم افزار های امنیتی هوشمند و قدرت مندی استفاده نمایند به همین دلیل ما برنامه Armor for Android™ Security  که یک ویروس کش قوی است را به شما معرفی می نماییم . این برنامه با اسکن تمامی نرم افزار های موجود در تلفن همراه شما ،این قابلیت را دارد که تروجان ها را تشخیص دهد و هکر های از پیامک ها و تماس های شما دور سازد .

 

hajm حجم : ۱٫۳۰ مگابایت

download دانلود با لینک مستقیم

 

download دانلود با استفاده از بارکد خوان QR ( اگر نمیدانید QR چیست کلیک کنید )

qrcode(377)

Armor for Android™ Security 3 Armor for Android™ Security 5 Armor for Android™ Security 4 Armor for Android™ Security 2 Armor for Android™ Security

Armor for Android™ Security v1.0.303.4 out of 5 based on 5 ratings


تاريخ : پنج شنبه 31 مرداد 1392برچسب:, | 19:34 | نویسنده : Ali |
/5 (16 votes cast)
تعداد بازديد: 4,749

 

 Snap-Secure-+-Mobile-Antivirus

پیش نیاز : اندروید ۲٫۲ و بالاتر

اگر به امنیت اطلاعات خود و خانواده تان اهمیت داده و می خواهید که آنها را در برابر تمامی خطرهایی که تهدیدشان می کند ایمن سازید می بایست نرم افزار امنیتی قدرتمندی نظیر Snap Secure + Mobile Antivirus  را بر روی دستگاه خود نصب داشته باشید .این اپلیکیشن با دارا بودن ویژگی های مختلف و البته استفاده از تکنولوژی های روز می تواند به شما در رسیدن به این هدف یاری رساند .
از جمله این امکانات فضای ابری ۱۰ گیگاباتی می باشد که شما را قادر می سازد اطلاعات مهم خود را با ذخیره در آنجا و همگام سازی های مرتب در برابر حملات ایمن سازید .
اگر می ترسید گوشی خود را گم نموده و یا کسی آن را از شما به سرقت برد دیگر جای هیچ نگرانی وجود ندارد چرا که با استفاده از نرم افزار پیش رو امکان ردگیری از طریق GPS بر روی نقشه های گوگل مپ فراهم شده و می توانید به سادگی مکان حضور اسمارت فون تان را بیابید .
اگر قصد نقل مکان از یک گوشی به گوشی دیگر و یا حتی از سیستم عامل های دیگر به اندروید را دارید باز هم این برنامه می تواند در انتقال ایمن اطلاعات به شما یاری رساند .
مسدود سازی پیام ها و تماس های ناخواسته دریافتی و قفل کردن گوشی هنگام استفاده از سیم کارتی غیر از سیم کارت  شما از دیگر قابلیت های این نرم افزار می باشند .

 

 

 

hajm حجم : ۳٫۲۴ مگابایت

download دانلود با لینک مستقیم

 

download دانلود با استفاده از بارکد خوان QR ( اگر نمیدانید QR چیست کلیک کنید )

qrcode(132)

Snap Secure + Mobile Antivirus3 Snap Secure + Mobile Antivirus4

Snap Secure + Mobile Antivirus v8.033.6 out of 5 based on 16 ratings


تاريخ : پنج شنبه 31 مرداد 1392برچسب:, | 19:33 | نویسنده : Ali |
/5 (21 votes cast)
تعداد بازديد: 5,468

 

 Dr

پیش نیاز : اندروید ۱٫۶ و بالاتر

Dr.Web Anti-virus Life license ابزاری است بسیار کاربردی که می تواند نقش محافظت از دستگاه اندروید شما را در برابر ویروس ها ، اسپم ها و سایت های خطرناک بر عهده بگیرد . افزون بر این امکان بهره گیری از فیلترهای هوشمند پیامکی و تماس های صوتی موجود در این اپلیکیشن شما را قادر خواهد ساخت تا از دست مزاحمین تان در امان بمانید . این نرم افزار هیچ گونه تغییری بر روی سطح عملکرد سیستم عامل شما نخواهد گذاشت و با باتری دستگاه تان نیز بسیار دوست خواهد بود .

 

hajm حجم : ۳٫۲۰ مگابایت

download دانلود با لینک مستقیم

 

download دانلود با استفاده از بارکد خوان QR ( اگر نمیدانید QR چیست کلیک کنید )

qrcode(56)

Dr.Web Anti-virus Life license3 Dr.Web Anti-virus Life license4 Dr.Web Anti-virus Life license2

Dr.Web Anti-virus Life license v8.00.04.1 out of 5 based on 21 ratings


تاريخ : پنج شنبه 31 مرداد 1392برچسب:, | 19:32 | نویسنده : Ali |
4/5 (9 votes cast)
تعداد بازديد: 5,296

 

Hornet-AntiVirus-Free

پیش نیاز : اندروید ۲٫۱ و بالاتر

Hornet AntiVirus ابزاری است که می تواند اندروید شما را در برابر خطرات ویروس ها ، تروجان ها ، کی لاگر ها و نیز کدهای USSD/MMI خطرناک ایمن بدارد . این اپلیکیشن با بهره گیری از موتور IN-ACTIVATOR می تواند پاکسازی کامل بدافزار ها را برایتان تضمین کند . یکی از مهم ترین قابلیت های این اپلیکیشن که باعث افزایش کارایی آن گردیده است امکان مونیتور کردن لحظه ای اپلیکیشن های درحال اجراست . بدین ترتیب هر برنامه ای که رفتارهای مشکوک از خود به نمایش در آورد ، این آنتی ویروس به سرعت واکنش نشان داده و کارهای لازم را انجام می دهد .

 

 

 

hajm حجم : ۳۳۲ کیلوبایت

download دانلود با لینک مستقیم

 

download دانلود با استفاده از بارکد خوان QR ( اگر نمیدانید QR چیست کلیک کنید )

qrcode(110)

Hornet AntiVirus Free2 Hornet AntiVirus Free3 Hornet AntiVirus Free4

Hornet AntiVirus v2.2.13.22.5A4.4 out of 5 based on 9 ratings


تاريخ : پنج شنبه 31 مرداد 1392برچسب:, | 19:31 | نویسنده : Ali |

امروز هوا گرم تر از چند روز پیش است... بر خلاف میلم بچه ها را برای دوچرخه سواری بیرون اورده ام... از اینکه در پی انها بدوم و مواظب باشم زمین نخورند لذت نمی برم! اما چاره ای نیست خیلی وقت است که به انها قول داده ام. یحیی دوچرخه سواری بلد نیست... زهرا اما کمب بهتر است... دایم به انها تذکر می دهم که از سر کوچه امان جلوتر نروند...
پسرهای جوان جمع دوستانه ای ترتیب داده اند...و دقایقی است که حواسشان پرت اطراف شده است... 
یکی از انها تاب نمی اورد... سوار بر موتور می شود و هنرنمایی می کند... اتومبیلی از سر خیابان می پیچد وبه داخل می اید... باطمانینه از کنارمان می گذرد... وکمی جلوتر می ایستد... من هنوز یحیی را همراهی می کنم.
داغ و عرق ریزان در پی اش می دوم... در اتومبیل باز می شود... طاهاست!!
پیش می اید... ناخواسته روسری م را مرتب می کنم...
نگاه جستجو گرش گروه پسرها را می کاود... موتور سوار هم دوباره از کنارمان با سر و صدا می گذرد... طاها با نگاه جدی اش نزدیک می اید...
ناچارم از سلام و احوال پرسی... کمی این پا و ان پا می کند و بعد می گوید:
شما برید خونه... من مواظب بچه ها هستم...
در حیرتم از پیشنهادش!! با نگاه گیج و ویجم با او چشم دوخته ام که باز می گوید:
برید دیگه!! مطمئن باشید خیلی مواظبم... و لبخند می زند.
با زحمت می گویم :
نه !! مزاحم شما نمی شم... خودم هستم...
باز جدی نگاه می کند و می گوید:
من کاری ندارم...
و من می گویم:
من هم کاری ندارم... شما تازه اومدین... حتما می خواستین استراحت کنین!!... منم دیگه کم کم باید بچه ها را ببرم بالا...
نگاه جدی اش به من می گوید که زیادی تعارف می کنم...
هنوز اما مرددم!!
او می گوید:
بهتره شما برین... بچه ها هنوز دوست دارن بازی کنند... مگه نه بچه ها؟!
بچه ها دوست ندارند تنهایشان بگذارم... اما او با جملات محبت امیزش خیلی زود جایی برای خودش در دل انها می یابد... به عنوان اخرین سفارش نگاهش می کنم و می گویم:
پس لطفا چند دقیقه ی دیگه بیارینشون خونه...
که او می گوید:
یک ربع دیگه خوبه؟
لبخند زنان تشکر می کنم...
با انکه او را درست نمی شناسم اما ته دلماطمینان خاصی به او دارم...
از پنجره پایین را نگاه می کنم... او سخت مشغول اموزش دادن به یحیی است.زهرا هم دستی برایم تکان می دهد... از وقتی به خانه امده ام همین جا پشت پنجره ی اشپزخانه ام نشسته ام! سر و صدای بچه ها از راه پله ها مرا به خود می اورد در را باز می کنم...
طاها یحیی را که در اغوش دارد پایین می گذارد... و با او دست می دهد...
زهرا هم بی وقفه برایش شیرین زبانی می کند... هنوز نمی دانم محبتش را با چه جملاتی جواب گو باشم؟!
او می گوید:
یک ربع که بیشتر نشده؟!
با شرمندگی لبخند می زنم و می گویم:
خیلی متشکرم اقاواقعا به زحمت افتادین...
زهرا با هیجان می گوید:
مامانی یحیی سوار شد... یاد گرفت عمو طاها خیلی خوب یاد می دهد... یحیی هم تایید می کند... هر دو راضی و خوشحالند...
طاها رو به انها می گوید:
هر وقت خواستین دوچرخه سواری کنین... بیاین دنبال من با هم بریم... باشه؟!
بعد با بچه ها دست می دهد و خداحافظی می کند...
دوست ندارم زیر دین کسی باشم... دلم می خواهد زحمتش را جبران کنم... حوصله تعارف کردن هم ندارم... او رفته و من هنوز جلوی در اپارتمان ایستاده ام و خیره به پله ها در فکر و خیالام...
در را می بندم و به داخل می ایم... کتابش را بر می دارم و چند خطی می خوانم فکرم متمرکز نمی شود انگار چیزی در جایی دور روی ذهنم تاثیر می گذارد...
به یاد ماهان می افتم. گوشی را بر می دارم و شماره اش را می گیرم ... تعدا بوق های انتظار از حد معمول می گذرد... کسی جواب نمی دهد... با خود می گویم: 
یعنی میشه موبایلت همراهت نباشه؟ یعنی تو واقعا متوجه نیستی که من دارم تماس می گیرم! شماره شرکت را می گیرم.صدای خانمی می گوید:ایشون جلسه دارن!!
اره جلسه دارن !! جلسه ی معارفه برای ورود مهناز خانم!!
باز تمام نگرانی ها وبدبختی هایم جلوی چشمان به صف در می ایند...
چقدر می توانم همه چیز را نادیده بگیرم... چقدر می توانم رفتاری خنثی داشته باشم؟ مثل ادمی بی رگ و ریشه؟! که اگر داشتم اینطور تاب نمی اوردم! اینطور سرپوش روی پلیدی ها نمی گذاشتم!! خدا به من طاقت وصبر زیادی داده... باید از او تشکر کنم...


آوای خوش او در میان نوای گیتارش چه مسکن روح نوازی است برای این روح درهم شکسته من... در را باز می کنم و همان جا جلوی ان می نشینم... به بچه ها اشاره می کنم ارامتر و بی صدا تر بازی کنند...
چشم هایم را می بندم تا صدای او همراه با نوازش سازش تار و پودم را بلرزاند... سلول های مرده ام را جان بدهد. روح زوال یافته از خیانتم را مرهمی باشد...
((افتاده باد آن برگ که به اهنگ وزش هایت نلرزد... صدایت نوازشی است بر صورت احساس)).
حالا نیازمند نوشتن هستم... همه ی سلول های مرده و انگیزه های خاموش و سرکوب شده جانی گرفته اند... سر براورده اند و تکانی می خورند... دوست دارم بنویسم... می توانم... خدا را شکر می کنم که کلمات را به یاری ام فرستاد... تا بتوانم ارامش را بار دیگر تجربه کنم...
حالا آرام هستم... حالا راحت شده ام... روح تشنه ام سیراب شده ... از او ممنونم... او... طاها...!!
به سراغ قران می روم... تا شاید معنای نامش را بدانم... زیر کلمه ی طاها نوشته شده (( ای مشتاق حق و هادی خلق)) حالا بیشتر از نامش خوشم می اید... چند بار نامش را زمزمه می کنم ... طاها... چه لطافت مانوسی دارد این نام... گویا نام غریبی است که از هر اشنایی برایت اشناتر است...
صدای بی رحمانه ای وجودم را از رویاهای شیرین بیرون می کشد... انگار درونم صداهای زیادی نهفته است... صداهایی که نوید زندگی می دهند... و صداهایی که شوق زندگی را در من می کشند...
صدای بی رحمانه در وجودم فریاد می زند: او نه تنها اشنا نیست بلکه غریبه تر از هر غریبه ای است... تو در میان شر به دنبال کدام خیری؟!
قران را می بندم... چشم هایم را هم...
از ته دل می گویم:
خدایا به حق همین کتاب راه خطا را بر من ببند.
دوباره به یاد ماهان می افتم... می خواهم یاد غریبه را از ذهن بگیرم... می خواهم مثل گذشته ها ان روزهای خوب عشق و دوستی... با من حرف بزند... شیدایم کنند... تنهایی ام را مرهمی باشد... شماره اش را می گیرم...
چندین بار پشت سر هم می گیرم و هر بار انقدر گوشی را نگه می دارم تا خود به خود بوق اشغال بزند...
جد کرده ام با او حرف بزنم... شاید این زمان طولانی ازصبح تا شب باعث جدایی ما شده... درست است! زمان زمان دشمن رابطه هاست...
زمان فقط رابطه ها را بیشتر می کند...!
بلاخره جواب می دهد عصبی و فریاد زنان می گوید:
الو... چی شده؟
جا می خورم... من که حرفی برای گفتن نداشتم... اصلا چرا شماره اش را گرفتم؟!شاید دلم برایش تنگ شده!!... برای ماهان؟!!... خودم هم حیران مانده ام
دوباره می پرسد:
ستاره!!... چیه؟!
نمی دانم چه بگویم... به دنبال دلیلی برای این همه تماس می گردم... اما ایا باید حتما دلیلی باشد؟! دلیلی که بشود دید و گفت ؟!
باز فریادش بلند می شود چرا حرف نمی زنی؟!
با زحمت می گویم:
سلام... خوبی... من...
مهلتم نمی دهد... انگار کسی وارد اتاقش می شود... با دستپاچگی می گوید:
باشه باشه... بعدا تماس می گیرم!! و قطع می کند...
حالا همه چیز مثل دیروز است! مثل همه ی روزهایی که گذشت اندک نشاطی که به واسطه ی گریز به دوران اشقی و شیدایی ابتدای زندگیمان در من ایجاد شد... در من به خاکستر نشسته... انگار راه نفسم مسدود است نیاز به اکسیژن دارم به سوی پنجره می روم و ان را باز می کنم... اسمان را نگاه می کنم نفس عمیقی می کشم... اشک به چشمانم هجوم می اورد...
چقدر دلتنگ دوست داشته شدنم... ! دوست داشتن... و عشق!!
چیزی که زمان زیادی است نبودنش مایه ی رنج و عذابم شده... ای کاش دوران عاشقی این همه کوتاه نبود...
مطلبی نوشته ام... نگاهی می اندازم... بلند می خوانمش... بی نقص به نظر می اید... همین هم خوب است... جای شکر دارد... شاید دوست داشتن و دوست داشته شدن همه چیز نباشد... درست است چیزهای بهتری هم هست!!
نگاهی به کتاب او می اندازم... حوصله اش را ندارم... از همه چیز سیرم تغیرات دم به دم درونم متحیرم می کند... خدایا چرا اینطور شده ام؟
شاید بهتر باشد کمی با ماهان صحبت کنم... اگر... بشود با او صحبت کرد...
غذای مورد علاقه اش را الم می کنم... خانه را تمیز و مرتب می کنم... می دانم که غذا برایش از اهمیت زیادی برخوردار است... وقتی گرسنه است تابع هیچ قانون و قضایی نیست !!بطرز فجیعی وحشتناک می شود... هر چند که از غذا خوردن همتنها سیری و پری شکم را می داند!!
چه زود گذشت ان زمان که منتظرش می ماندم تا با نگاه در چشمان عاشقش لذت خوردن را حس کنم... و دیر زمانی است که از این موهبت بی بهره ام... حالا از یکدیگر می گریزیم تا راحت لحظه ها را تحمل کنیم...
روبروی هم نشسته ایم و غذا می خوریم... به چشم های خسته اش نگاه می کنم... او جای دیگری است... من و بچه ها را نمی بیند... حتی مزه ی غذای مورد علاقه اش را نمی فهمد... در انتظار شنیدن یک جمله ام... یا حتی یک کلمه که بتوانم مسیر حرف را باز کنم اما... (( چراغ های رابطه تاریکند.)) !!
((کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد
چراغ ای رابطه تاریکند !!))
( فروغ) 

بی حوصله و خسته بعد از وردن غذا روبروی تلویزیون رها می شود... به کارهایم که در رابطه با جمع و جور کردن اوضاع اشپزخانه است سرعت می بخشم تا بتوانم اندک زمانی را برای صحبت با او باز کنم...
بعد از شستن و خشک کردن و نظافت چای خوشرنگی برایش می ریزم تا بهانه ای برای باز کردن صحبت باشد... ((باز هم باج می دهم))!!
کنارش می نشینم... نگاهش به تصویر تلویزیون دوخته شده... !نمی دانم متوجه امدن من شده است یا نه؟! بچه ها دور و برمان مشغول بازی اند...
سینی چای را کمی جلوتر می دهم و می گویم:
ماهان! می شه تلویزیون رو خاموش کنی؟!
نگاهش که انگار تازه مرا دیده است در گیجی و حیرت دست و پا می زند... انقدر متعجب است که انگار گفته ام اتم را بشکافد!!
چای را بر می دارد و می گوید:
برای چی؟
لبخند می زنم و می گویم:
می خوام باهات حرف بزنم...
بی اهمیت نگاهش را به تلویزیون می دهد و می گوید:
خب... حرف بزن!!
می گویم:
اینطوری نمیشه... تو همه حواست به تلویزیونه !!
می گوید:
نگاهم اینجاست... تو حرفت رو بزن!!
می گویم:
ماهان!!... احساس نمی کنی خیلی از هم دور شدیم!!
نگاهش تمسخر در اغوش دارد... به من زل می زند و می گوید:
باز شروع شد؟!
می گویم:
ماهان... خیلی وقته که حتی نشده حتی برای دو دقیقه کنار هم بنشینیم و ازمشکلات و درد دلهامون برای هم حرف بزنیم... خیلی وقته که نشده یک زمانی رو برای تفریح های هم در نظر بگیریم... ماهان تو... خیلی وقته که منو نمی بینی... به خدا من فقط سراشپز این خونه نیستم... من
تلفنش زنگ می زند... روزنه ای که برای خلاصی از شنیدن حرف های من نصیبش شده برق شادی را به چشمان ریز و خسته اش می اورد... چنگ به گوشی اش می اندازد و در چشم به هم زدنی مرا تنها می گذارد!... در اتاق خواب بسته می شود و صدای خنده های بی شرمانه اش تمام نسوجم را می لرزاند...
پژواک خنده هایش در برهوت مغزم می پیچد و دهن کجی ام می کند... ریشخندم می کند. از جا بلند می شوم.به سوی در اتاق خواب می روم و با یک حرکت ان را باز می کنم... جلوی اتاق می ایستم و نگاه عصبی و پر از نفرتم را به او می دوزم...
خوب نمی دانم با کدامین جرات یا کدامین نیرو اینکار را می کنم...
گویی کس دیگری به جایم تصمیم می گیرد... هنوز خیره خیره نگاهش می کنم... اب دهانش را قورت می دهد... و رنگ از چهره اش می رود... چیزی در گوشی اش پچ پچ می کند و بعد رو به من می گوید: چیه؟!
بلند می گویم:
این کیه؟! کیه که ساعت 12 شب رو هم ما رو رحت نمی ذاره!!؟
در حیرت از خروشمن ناگزیر از قطع کردن ارتباط است... معلوم است که جور ناجوری پیش طرف ضایع شده است... ان قدر عصبانی است که در دل می گویم: الانه که منو بکشه!!
اما دیگر مهم نیست... همه چیز از دست رفته است... در حالی که من تنها به نجابت و حفظ ابرو اندیشه کردم... حالا بهتر است او هم کمی بترسد!!
در ناباوری و حیرت هنوز نگاهش خیره به من است... پیشمی اید و می گوید: نفهمیدم... چی داری زر زر می کنی؟!
با حرص می گویم:
چرا قطع کردی؟! مهناز خانم ناراحت نشن؟!
خنده ی عصبی و پر سر و صدایش گوشم را می ازرد...
از خشم سرخ شده و میگوید:
اهان!! بگو از کجا می سوزی؟!
می گویم:
بدبخت ! خجالت بکش... تو دو تا بچه داری... خجالت بکش...
فریاد می زند:
از چی خجالت بکشم لعنتی... مگه من چکار کردم؟
من هم فریاد می کشم:
از کارهای پست و کثیفت... !! با غریبه ها کم بوده؟! حالا دیگه به فک و فامیل محترمت! هم رحم نمی کنی؟! می خوای مضحکه خاص و عام بشیم؟! می خوای دوست و دشمن ریشخند مون کنن!!؟... به این بچه های بیچاره فکر کن!!
و بچه ها از ترس با چشم های دایره ای به ما خیره مانده اند...
به سوی انها می روم و هر دو را به اتاقشان می برم و به زهرا می گویم:
مامانی با داداشت بازی کن بیرون نیایی ها!!و در را به رویشان می بندم...
می دانم که دل کوچکشان طاقت اینجور تپیدن را ندارد... می دانم اخر شب است و حتما صدایمان را همه خواهند شنید اما چاره نیست... او باید بداند... باید بفهمد باید دست از این همه پنهان کاری ابلهانه بر دارم...

یا رومی روم یا زنگی زنگ!!
او هنوز فحش و ناسزا می گوید و فریاد می زند... به سوی کیفم می روم و عکسی را که در ان پنهان کرده ام بیرون می کشم و در جواب می گویم:
من زده به سرم؟!من دیوونه شم؟! پس این چیه؟!
و عکس را جلویش پرت می کنم... با چشم های خونی و وق زدهدر ناباوری تمام بر من خیره است... رنگ پریده و کف بر دهان اوردهبا یک حرکت به سوی من حمله می کند... چنگ می اندازد و موهایم را به دست می گیرد... و با دست دیگر مشتی بر دهانم می کوبد... مزه ی شور خون دهانم را پر می کند...
روی زمین ولو شده ام... باز به سویم حمله ور می شود و لگد محکمی به پهلویم می خورد... صدای عربده هایش گوشم را کر می کند... به من فحش می دهد:
بی همه چیز بی پدر و مادر زاغ سیاه منو چوب می زنی؟ شدی مفتش من؟! وسایل منو زیر و رو می کنی؟ خودم خفه ات می کنم کثافت!!
با باز کردن دهانم خون به همه جا فوران می کند و فریادم با خون به صورتش می دود.
زجه می زنم:
کثافت تویی... کثافت تویی... صدای کوبیدن در انچنان خانه را تکان می دهد که ماهان بی معطلی رهایم می کند و به سوی در می رود و با حرص ان را می گشاید...
چشم های سیاه نگرانی مرا جستجو می کنند... و من ناخواسته خود را جمع می کنم و صورتم را با دستهایم می پوشانم... 
صدای طاها را می شنوم اما نمی فهمم چه می گوید... بعد ماهان در را به هم می کوبد و می رود!! شاید طاها او را با خود برده... تا من دمی نفس بکشم!!
با گریه فریاد می زنم:
زهرا از اتاق بیرون نیایید ها!!
خون دهانم بند امدنی نیست... افتان و خیزان به سوی دستشویی می روم... سینی چایی خورده نشده را نمی بینم استکان ها سرنگون می شوند و هر کدام به سویی می روند...!
بی اهمیت به ان خود را به دستشویی می رسانم... تف می کنم...
خون و کف صفحه ی سفید روشویی را قرمز می کند... با اکراه سر بلند می کنم نگاهم را در اینه می بینم... حقارت را می بینم زجر را می بینم... بی کسی و تنهایی ام را می بینم...
شب از نیمه گذشته... بالش زیر سرم مثل سنگ سخت و سفت شده است. گردنم درد گرفته است در جای می نشینم... ماهان هنوز به خانه نیامده شاید پایین است... خانه ی طاها!! چقدر خجالت می کشم از او!
دوست ندارم دیگرهرگز ببینمش... طاها را می گویم...
دلم از خجالت چنگ می شود... حالا چه فکری درباره ی ما خواهد کرد؟! ماهان چه دروغ هایی برای او گته است؟!...
خدایا کمکم کن تا بتوانم بخوابم... چقدر ناارام و ناراحتم... آسمان!!
باید نگاهی به آسمان بیاندازم... شاید ارامم کند... از جا بر می خیزم و به سوی پنجره می روم... پنجره را باز می کنم... آسمان سرمه ای رنگ با ستاره های کم نورش چشم هایم را پر می کند...
بلند می گویم:
خدایا... خسته ام... کمکم کن...
شعری را که به یادم امده می خوانم.

(( دستم را در تاریکی اندوه بالا بردم...
و کهکشان تهی تنهایی را نشان دادم
شهاب نگاهش مرده بود
تراوش سیاه نگاهش را با زمزمه ی سبز علف ها امیخت
و من در شکوه تماشا فراموشی صدا بودم))

((سهراب))

شهابی رد می شود... و ته دلم امید لانه می کند... از کودکی عاشق تماشای عبور شهاب در اسمان بیکرانم...
چشم هايم سرخ و صورتم ورم كرده از گريه هاي شب گذشته است... حتي نمي توانم براي خريد بيرون بروم... مي ترسم توي راه پله ها... طاها را ببينم... خجالت مي كشم... ماهان نيمه شب امد... و صبح با سرعت لوازم شخصي اش را جمع كرد... و ساك به دست خانه را ترك كرد! يعني اين كه قهر كرده است !! من مانع رفتنش نشدم !!
مي دانستم اگر حرفي بزنم اين بار محق تر از شب گذشته رفتار كند... و دوباره كار به جاهاي باريك مي كشد... از اين گذشته... او حتما تصميمش را براي رفتن گرفته... او با قهر مي خواهد بگويد (( گناهكار نيستم !! هيچ تقصيري متوجه من نيست !!))
در ثاني اين قهر فرصت خوبي است براي فتن به سفري دو نفره با همسفري جديد !! و مهم تر اين كه مجبور نيست خرجي خانه را تا وقتي نيست بدهد!! اخر خرجي خانه را مثل مردهاي قديمي روز به روز به من مي دهد... شايد براي اين كه نتوانم چيزي براي خودم پس انداز كنم!! او حتي فكر بچه ها را نمي كند... بچه هايش !!
من در ميان تمام غم ها اينجا نشسته ام... تنها نشسته ام... و نمي دانم كارم به كجا خواهد كشيد!! به بچه ها كه چون فرشته هاي معصوم و كوچكارميده اند نگاه مي كنم... 
دلم از اين همه تنهايي به درد مي ايد و باز تنها مونس تنهايي ام به دادم مي رسد... اشك ها را مي گويم گويي با هق هق ام مي خواهم همه ي غم ها را از سينه ام بيرون بكشم... اي كاش چيزي به او نگفته بودم... حالا بدون خرجي تا كي ميتوان با بچه ها تنها باشم؟! ماهان از ان دسته مرداني است كه هيچگاه نگذاشت استقلال را حس كنم... همان اوايل... پر و بالم را چيد و زنداني خانه ام كرد... حالا با همه ي بدبختي ها وابسته مالي اش نيز هستم !! به ياد اجاره اين ماه مي افتم... زمانش به زودي فرا خواهد رسيد... دلم مي لرزد... ماهان مي داند چه كرده است... او مي خواهد مرا در تنگناي مالي قرار دهد تا خودم توي سر زنان و غلط كنان براي طلب مغفرت به سويش بشتابم...
او عادت كرده است غرورم را زخمي ببيند... او از زخم زدن به روح من لذت مي برد... مي داند در بدترين شرايط دوست ندارم دست نياز به سوي كسي دراز كنم... با اين حال هيچگاه پشتوانه اي مالي براي من در نظر نگرفت... همه ي انچه از خانه پدر به خانه ي او اورده ام در همان اوايل زندگي خرج ماهان شد... ماهان مغرور و از خود راضي حاضر نبود دل به كار بدهد... منظورم كاري به جز رياست است !! براي همين انقدر از اين شاخه به ان شاخه پريد و پول خرج كرد تا همه انچه كه من داشتم ... تمام شد !!
صداي زنگ تلفن روزنه اي در دلم باز مي كند... شايد ماهان است!! به سوي گوشي ميروم ... با ترديد ان را بر مي دارم... نمي دانماگر ماهان باشد چه برخوردي داشته باشم ؟!... اما... صداي سوسن است... خدا را شكر بلاخره يكي پيدا شد كه مرا ياد بكند !!
سوسن: چته ستاره؟! باز كه صدات گرفته... گريه كردي؟!
من: نه بابا تازه از خواب بلند شدم... صدام اينطوري شده !!
سوسن: چرا خبري ازت نيست ؟! يك وقت زنگ نزني ها!!
من: به خدا گرفتارم سوسن... چرا تو يك سر نمي يايي پيش من؟!
سوسن: اتفاقا دوست داشتم بيام اما فعلا كه نميشه !!
قراره براي يك هفته برم مسافرت... علي براي چند روزي مرخصي گرفته...
ديگر از حرف هاي سوسن چيزي نمي فهمم... ته دلم محكم بود كه اگر در نبودن ماهان به پول نياز پيدا كردم سري به سوسن بزنم... اما اي كاش مي شد... ما هم به سفر مي رفتيم... من و ماهان... هيچ خاطره اي از مسافرت در كنار هم نداريم... شايد براي اين است كه تا به حال به هيچ سفري در كنار هم نرفته ايم !! براي من كه هر چه بوده مربوط به قبل از ازدواجبا ماهان است و براي بچه ها تنها تصوير مانده... تصويري از خاطره اي گنگ كه دو سال پيش همراه با سوسن و علي به شمال رفتيم... و البته بدون ماهان !!
به ياد دريا مي افتم... چشم هايم را مي بندم... گوش هايم را تيز مي كنم صداي امواج كف الودش كه محكم به ساحل مي خورد و با خودش صدف هاي ريز و درشت سوغات مي اورد... را مي شنوم.
چقدر دوست داشتم در اين گرماي كشنده و اين برهوت عشق سفري به دريا مي كردم !!
با سوسن خداحافظي كرده ام و هنوز از سفر دريا باز نگشته ام كه زنگ در به صدا در مي ايد. شايد ماهان است !!شايد پشيمان شده و بازگشته... !!
چقدر دلم مي خواهد تصويري كه در ذهن دارم عيني شود... در را باز كنم و ماهان را ببينم كه با لبخند نان تازه اي به دست دارد و براي خوردن يك صبحانه دونفره ي اشتي كنان بازگشته... ! اين صحنه!! اين ذهنيت! اين تصوير... انقدر شفاف مي شود كه دلم مي لرزد و همه ي غم هاي ديشب و امروز را فراموش مي كنم و با خود مي گويم او را مي بخشم... فرصت دوباره به او خواهم داد... اصلا شايد من اشتباه كرده ام... شايد او با كسي رابطه ي خاص ندارد !! يا... يا اصلا داشته باشد !!!
شايد من در زندگي با او چيزي كم گذاشته ام... شايد انقدر زشت و بد تركيب شده امكه خود بي خبرم... شايد حق با او باشد... !!
مادرم مي گويد:
مردها حق دارند هر كاري دوست دارن بكنند... چون مردند!! 
براي لحظه اي حالم از خودم بهم مي خورد... احساس نياز چه موجود پستي از من ساخته است... چطور مي شود از همه تقصيرات ماهان چشم پوشيد ؟! مي خواهم دستگيره را بچرخانم كه صدايي از پشت در مي گويد: ستاره خانم!!؟
چيزي در دلم اوار مي شود... صداي فرو ريختنش را مي شنوم و بر خود مي لرزم... صداي طاهاست...
پس ماهان باز نگشته... !! بيشتر از خودم متنفر مي شوم.خدايا با اين صورت ورم كرده و اين چشم هاي گريان چگونه در را باز كنم؟ چادر به سر انداخته ام و هنوز جرات باز كردن در را ندارم...
بلند مي گويم: بله...
و صداي طاها نرم و خوش اهنگ مي گويد:
مي شه لطفا چند لحظه بيان دم در؟
ناچار از بازكردن در... و خجالت زده ام از پريشاني و زجري كه از صورتم پيداست... حتي نمي توانم به كمك لبخند احمقانه اي پوششي بر عقده هاي دلم بگذارم هر چند براي او نامه ي سر گشاده اي هستم كه نياز به پنهان كردن نوشته هايش نيست !!
نان تازه در دست دارد... ونگاهش ارام است و مهربان... ! اما نگاهش را سريع مي دزد و... شايد دوست ندارد با نگاهش ازارم دهد... نان را جلويم مي گيرد و مي گويد:بفرماييد...
و بعد از چند لحظه ادامه مي دهد: امروز من سحر خيزتر از شما شده ام... نون اين خانم طبقه ي اول رو هم من دادم !
تشكر مي كنم و مي گويم : چرا به زحمت افتادين؟!... ما نون داريم !
مي گويد: نون تازه رو بچه ها بيشتر دوست دارن !!
هنوز نان را نگرفته ام... مي گويم... پس اجازه بدين... پولش رو براتون بيارم...
ناگهان نگاه بر نگاهم مي دوزد... گويي رنجيده... سري تكانمي دهد و مي گويد: چقدر تعارف مي كنيد !!
نان را با اكره مي گيرم ... او هنوز اين پا و ان پا مي كند... مي دانم نان بهانه اي براي گفتن چيز ديگري است كه نمي دانم چيست !! خدايا او مرا به ياد چه كسي مي اندازد ؟!
باز تشكر مي كنم... تا زودتر برود... چند پله پايين مي رود مي خواهم در را ببندم كه باز صدايش را مي شنوم :ستاره خانم ؟!!
با گشودن دوباره ي در چهره و نگاه جدي اش حاكي از دل به دريا زدن و تصميم به گفتن چيزي است كه اوردن نان بهانه اش بوده ! نگاه از من مي گيرد و مي گويد:
ستاره خانم... اگر پيش خانواده اتون مي خواين برين... من مي برمتون!!
نمي دانم منظورش چيست... فقط با تعجب مي پرسم: من گفتم ميرم پيش خانواده ام؟!!
دست پاچه مي شود و با لبخندي بيرنگ مي گويد:
نه نه... راستش... چطوري بگم؟!... بهتره كه برين پيش خانواده اتون... چند روزي فقط !!... 
هنوز با تعجب نگاهش مي كنم مي پرسم: براي چي ؟!
طاها: راستش ستاره خانم... فكر نكنم اقا ماهان به اين زودي ها برگرده !! اگه شما هم اينجا تنها نباشيد بهتره...
نان را در گوشه اي از خانه رها مي كنم... چادرم را درست مي كنم... و با دغدغه اي كه حالا دوچندان شده ... مي پرسم: شما چي مي خواين بگين؟ ماهان ديشب پيش شما بود؟! چيزي به شما گفته؟!... نكنه گفته هرگز برنمي گرده...
هول شد و پريد وسط سوال هاي من و گفت: نه نه ناراحت نشين... بله ديشب اقا ماهان رو بردم پيش خودم... راستش اون گفت كه براي مدتي ميره مسافرت... برنامه ي سفرش رو از قبل ريخته بود...گويا منتظر فرصتي بوده !!
از لحن كنايه دار طاها خوشم نمي ايد... اخم ها را در هم مي كشم و مي گويم: اون يك چيزي گفته!! كدوم سفر !!؟
طاها: ستاره خانم... اون حتي به همسفرش زنگ زد و گوشزد كرد كه براي امروز قبل از ساعت 7 اماده باشه !!
با چشماني از حيرت گشاد شده نگاهش مي كنم و مي گويم: همسفرش؟ شما چي ميگين؟! همسفرش كيه؟! كدوم سفر... اون فقط عصبانيه چند روزي ميره خونه مادرش و بعد هم برمي گرده !!
خودم هم حرف هاي خودم را باور ندارم...
طاها مي گويد : ستاره خانم... من ديشب با اقا ماهان خيلي صحبت كردم اما اون... تصميم اش رو گرفته بود... از حرفاش معلوم بود لاف نمي زنه! راستش... اون قصد داره اينطوري شما رو تنبيه كنه... گويا پولي هم به شما نداده... درسته؟!
انقدر از ماهان حرصم گرفته... انقدر نفرت سراسر وجودم را پر كرده كه اگر اينجا بود با دستهايم خفه اش مي كردم... باورم نمي شود او تا اين اندازه بي غيرت و نامرد باشد !!
همه ي رازهاي زندگيمان را در عرض چند ساعت براي يك غريبه فاش كرده !! متنفرم از ان مردهايي كه هر جا مي نشينند بساط بدگويي از همسرانشان را پهن مي كنند... مردهايي كه با مظلوم نمايي سعي دارند در همه ي زمينه ها همسرانشان را مقصر جلوه دهند... فكر نمي كردم ماهان تا اين حد پست و بي مقدار باشد... !!
عصباني و ملتهب به حرف هاي طاها گوش نمي دهم... مي گويم: مهم نيست... بلاخره از مسافرت بر مي گرده!...
با اجازه اتون...
و مي خواهم در را ببندم... طاها قدمي پيش مي گذارد و دستش را مانع بسته شدن در مي كند... به حالت عصبي سري تكان مي دهد و مي گويد:
صبر كن... من نيومدم كه بيشتر ناراحتت كنم... من فقط مي خوام بهت كمك كنم...
چقدر مي توانم خوددار باشم ؟! چقدر مي توانم همه چيز را عادي نشان دهم... چند نفر هستند كه راز دل من را مي دانند... ؟! تقريبا هيچكس نمي داند... چند نفر دست ياري به سويم اورده اند... ؟!
چقدر مي توانم بغضم را فرو بدهم... با صدايي كه لرزان است و اماده ي گريه مي گويم: خواهش مي كنم بريد... من كمك نمي خوام.
او با لحن ارام و دلنشين خود مي گويد: ستاره... من تو رو مي فهمم به خدا نمي خوام به تو و بچه هات اسيبي برسه... ستاره... تو واقعا نمي خواي جايي بري پيش مادرت؟ يا كسان ديگر؟!
اشك هاي داغ بي اختيار سرازير شده اند... سري تكان مي دهم و مي گويم: نه ! نه.
با اصرار مي پرسد: اخه چرا ! ؟ شايد اون لعنتي حالا حالا ها برنگرده...
تو با اين دو تا بچه ي معصوم اخه چكار مي خواي بكني ؟!
با صداي لرزانم مي گويم: اگه پدر و مادرم ببينند بدون ماهان اونجا رفته ام شك مي كنند... نمي خوام بدونند چه اوضايي دارم... اگر بدونند هم بجز غصه خوردن كاري نمي تونند بكنند !!
انگار از حالت حرف زدنم... مي فهمد كه نمي توانم روي خانواده ام حسابي باز كنم... صدايش ارام بخشي است كه سلول به سلولم را ترميم مي كند.
مي گويد: اصلا مهم نيست... نگران هيچ چيز نباش... هر كاري داشتي به خودم بگو... هر چي لازم داشتي هم به من بگو...
و بعد دسته اي اسكناس كه از پيش اماده كرده جلوي من مي گيرد و مي گويد: اين فعلا پيشت باشه!!
دوباره خشم و نفرت اتشم مي زند... با گريه فرياد مي زنم:برو... 
از اينجا برو... من هيچ چيزي لازم ندارم... پول هم دارم...
در را انچنان به هم مي كوبم كه بچه ها هراسان از خواب مي پرند و به سويم مي ايند... انها را در اغوش مي گيرم... و از ناراحتي بلند بلند با خودم حرف مي زنم يا نه... غر مي زنم !!
((اول صبحي برام خبرهاي خوشايند اورده كه با نون داغ بيشتر بهم بچسبه !!... ماهان رفته سفر... با همسفرش !! به جهنم!!... مي خواد منو تنبيه كنه؟!... اون گناهكاره و من بايد تنبيه بشم ؟! اره حقم همينه... حق زني كه بي دست و پا و بدبخت و تو سري خوره ! همينه !! 
بعد ناگهان... انگار چيزي در دلم فرو مي ريزد... به ياد پس اندازم مي افتم... از خيلي وقت پيش عادت كرده ام لابه لاي كتاب هايم پول بگذارم... تا بعد روزي خودم را غافلگير كنم!!
سراسيمه به سوي كتاب ها مي روم... با نگراني و دلهره اي كه دستهايم را به لرزه انداخته... يكي يكي انها را از كتاب خانه ام بيرون مي كشم و جستجويشان مي كنم... خدايا... خداي من... باز هم سهراب و سعدي و حافظ و فروغ و نيما و صادق هدايت به دادم مي رسند... حالا به سراغ رمان هايم مي روم لابه لاي هر كدام از ان هم تعدادي هر چند اندك اسكناس مي يابم... اشك هايم روانند و دست هايم پر!! كتاب هايم به دادم رسيده اند... ! خدايا شكرت !!
خوشحالم از اين كه فعلا انقدري دارم كه جوابگويمان باشد... بعد از ان هم خدا بزرگ است... به اين فكر مي كنم كه اگر تا موعد اجاره هم پيدايش نشد به عشرت جون زنگ مي زنم... ابرويش كه پيش خانواده اش رفت ان وقت ادم خواهد شد !!
با اين افكار كمي ارامتر مي شوم... صبحانه را اماده كرده ام بچه ها را با خنده و شادي ساختگي به سوي ميز صبحانه مي خوانم... اصلا دوست ندارم از اوضاع غير طبيعي ام اگاه شوند... يك اهنگ شاد مي گذارم صدايش را بلند مي كنم... مي خواهم همه بدانند من خوشحالم ! هيچ غمي ندارم !! همه چيز خوب است... خوب خوب !! بچه ها با خنده و شادي از من مي خواهند با انها بازي كنم... پس بازي مي كنم !!
خورشيد اخرين تلاشش را مي كند... انگار مي خواهد از لابه لاي ابرهاي سياه... پنجه اش را بر زمين بياندازد... كاش مي شد مرا با پنجه اش بگيرد و با خود ببرد... تاب اين تيرگي ها را ندارم...
شب با همه ي عظمت و سياهي از راه مي رسد... و من شب ها جرات روزها را ندارم... و نمي دانم چرا !!
شب و سكوتش... و چراغ هاي خاموش... و بي كسي ها... دلم را سخت مي ازرد... من اينجا نشسته ام پشت پنجره... و هنوز نگاهم به اسمان است و در دل مي گويم: كاش امشب ماهان بيايد...
دو روز است كه خانهرا ترك كرده و من هنوز دلتنگ او مي شوم !! پس هنوز هم كمي دوستش دارم... زهرا امروز چند بار سراغمامد و پرسيد: 
پس بابا چرا نيومد؟! وهر بار با پرسش تمام وجودم را به اتش كشيد... و اشك را ميهمان چشم هايم كرد...
هر بار با بغضي كه به سختي فرو مي دادمش گفتم: بابا رفته مسافرت... چند روزي نمي ياد...
حالا هيچ خبري از ماهان نيست. من هم انگيزه اي براي انجام كاري ندارم...
شب است و من هنوز اينجا پشت پنجره رو به اسمان نشسته ام و شعري را كه از قبل به يادم مانده زمزمه مي كنم:

ديرگاهيست كه من در دل اين شام سياه
پشت اين پنجره بيدار و خموش
مانده ام چشم براه همه چشم و همه گوش
ديگر اين پنجره بگشاي من
به ستوه امده ام از اين شب تنگ
به ستوه امده ام از اين شب تنگ

((هوشنگ بهتاج ))

و باز صداي در نويد زندگي مي دهد... به سوي در مي شتابم...
باز هم طاها به جاي ماهان است !! نگاهش بوي غم دارد و لبش خندان است.
با چهره ي جدي ام روبرويش مي ايستم... نايلون سفيد بزرگي كه سنگين به نظر مي رسد جلوي چشم هايم بالا مي ايد... بدون مقدمه مي گويد: براي بچه هاست ! مي دونم حوصله پخت و پز نداري !!
نمي دانم چه كنم!! او با سماجت سعي دارد به من و بچه هايم مهرباني كند اما من قطره قطره مي چكم و اب مي شوم... باز نگاهش مي كنم... تمام قوايم را بر زبانم مي ريزم و مي گويم:
چرا اينكار رو مي كني؟!... چرا فكر مي كني در برابر من وبچه هام مسولي ؟! چرا مثل يك نيازمند و گدا با من برخورد مي كني؟!... من هيچ كمكي از تو نمي خوام...
موجي از شرمندگي بر ساحل نگاهش مي نشيند... سر به زير مي اندازد و مي گويد: منو ببخش. من اصلا قصد ناراحت كردن تو رو ندارم... اما راستش نمي دونم... نمي دونم چكار كنم كه تو و بچه ها رو خوشحال كنم !! 
باز فرياد مي زنم: چرا تو بايد به فكر خوشحال كردن ما باشي ؟! چرا؟! چرا؟ 
و دوباره اشك ها امانم را مي برند... او ناراحت و عصبي چنگي به موهاي سياهش مي كشد... و سري تكان مي دهد و مي گويد: خيله خب... خيله خب... من احمقم... من نمي دونم چه جوري بايد با تو حرف بزنم كه بد برداشت نكني... به خدا نمي خوام ناراحتت كنم... فقط... فقط فكر كردم شايد حوصله غذا درست كردن نداشته باشي !!... مخصوصا كه ديدم امشب براي اين خانومه هم غذا نبردي !!
نگاه خيره ام وادارش مي كند لبخند بزند وبگويد: نه... نه... اشتباه نكن... من فضول نيستم !!
و مي خندد... حالا لبخندي نيمه جان را بر روي لب هاي خودم احساس مي كنم...
او حالا نگاهش جدي تر است... و انگار لبخند بي جان من اعتماد به نفسش را تقويت كرده است... رو به من مي گويد : مگه دوست نداري جلوي اون وايسي ؟!
ماهان را مي گويد!! و ادامه مي دهد : مگه دوست نداري نشون بدي كه محكمي و توانايي !!؟ با اشك ريختن... و دل از همه چي بريدن خودت و بچه هاتو نابود مي كني... ستاره خانم تو نبايد به خاطر اين كارهاي كوچيك و بيارزش من اينهمه خودت رو ناراحت بكني... نمي خوام بچه هاي معصومت متوجه ي ناراحتي تو بشن !!
دوباره گريه مي كنم... در ميان اشك ها مي گويم: من عادت ندارم به غريبه ها انقدر زود اطمينان كنم... تو چرا اين همه خودت رو به ما نزديك مي دوني ؟! چرا خودت رو به خاطر كساني كه ربطي بهت ندارن توي دردسر مي اندازي !؟ من دوست ندارم هيچ كس برام دلسوزي كنه !!
او دوباره دستپاچه مي شود و تقريبا فرياد مي زند:من براي تو دلسوزي نمي كنم... من فقط مي خوام... من...
او نمي تواند حرفهاي دلش را ان طوري كه هست به زبان بياورد... و من از اينكه دوباره مثل صبح ناراحتش كردم نگرانم !! مي ترسم همين دست ياري دهنده را هم از دست بدهم!!
اما گرفتن اين دست گناه است... رد نكردنش رسوايي است خدايا چه كنم؟!!
او سر به زير دارد و با لحن ارام و متينش مي گويد: تو درست ميگي من يك غريبه ام... اما حالا اين غريبه خواسته يا ناخواسته وارد زندگي تو شده... چيزهايي راجع به تو وشوهرت مي دونه و دوست داره به تو كمك كنه !! تو بايد كسي رو داشته باشي كه بتوني روش حساب كني ستاره... من نمي خوام تو بازنده ي اين دعوا باشي !!
نمي دانم شب گذشته ماهان چه مزخرفاتي براي او سر هم كرده كه اينطور خروشان و ملتهب كمر همت بسته كه ياري گر من باشد !!
باز با حرارت مي گويد: ستاره... ممكنه شوهرت همين فردا پشيمون بشه و برگرده !! ممكن هم هست تا دو هفته ديگه هم نياد !!تومي توني اين مدت زندگي ات رو بكني و بچه ها تو بدون هيچكم و كاستي اداره كني... 
هم مي توني زندگي ات رو تعطيل كني و بشيني مدام اشك بريزي... اگر هم تصميم گرفتي خونه ي فاميلت بري خودم در خدمتت هستم...
حالا من ساكت و ارام سر به زير انداخته ام و به حرفهاي او گوش مي دهم حرفهايي كه حس دوباره زندگي كردن را در وجود مرده ام مي دهد. 
اما چرا هنوز اشك مي ريزم؟!! چرا نمي توانم حرف بزنم ؟!!
حالا دوباره صدايش مي شنوم... بحث را عوض كرده و مي گويد:
راستي اگه كتاب مي خوني چند تا برات بيارم سرت گرم بشه !! به ياد كتابي كه از او در دست دارم مي افتم و مي گويم: 
آخ... ببخشيد... يادم رفت كتابتون رو بهتون برگردونم...
چشم ها را براي لحظه اي مي بندد و پوزخندي مي زند و مي گويد: چرا من هر چي ميگم تو يك چيز ديگه تعبير مي كني ؟!!
لبخند مي زنم و مي گويم:نه... تازه يادم افتاد... رنگ شوخ چشم هايش خجالتم مي دهد...
مي گويد: 
اون كتاب مال خودت قابل تو رو نداره... من زياد خوندم همه اش رو حفظم !!.. ديگه مزاحمت نمي شم... شامت سرد شد... چند تا كتاب برايت مي يارم... بعد هم ميرم پشت بوم... كولرتون رو نگاهي بياندازم !!
خجالت زده و حيران سري تكان مي دهم به معناي خداحافظي !!
دوباره نگاهم مي كند و مي گويد: شامت رو بخوري ها !!
خنده ام مي گيرد... نمي دانيد چه احساسي دارم... احساس مي كنم چهارده سال بيشتر ندارم... با گونه هاي گر گرفته و قلبي لبريز از سرخوشي براي بچه ها قصه مي خوانم... و كتاب هاي طاها را كنار دستم لمس مي كنم... گويي نيروي عجيبي از انها وجودم را لحظه به لحظه مي لرزاند...
به عشرت جون زنگ مي زنم تا شايد خبري از ماهان بدست اوردم...
صداي خش دارش گوشم را مي آزرد...
- سلام عشرت جون... ستاره ام... با اكراه جواب مي دهد:
- عليك سلام... چه عجب !!
لحن طعنه دارش را بي خيال مي شوم.مي پرسم: عشرت جون از ماهان خبر دارين ؟!
هول و دستپاچه مي پرسد:
ماهان چي شده... !!
مي فهمم كه در جريان نيست... مي گويم: 
هيچي... !! آخه انگار رفته مسافرت... چهار روزه كه ازش خبر ندارم.
عشرت جون كه انگار تازه متوجه ي حرف من شده مي گويد:
نكنه دعوا كردين ؟!
ساكت مي شوم... كه باز مي پرسد:
تو هم گذاشتي بچه ام بره ؟!!
مي گويم:
عشرت جون!! ماهان خيلي عوض شده... من نمي تونم حريفش بشم !! اون من و بچه ها رو بدون پول و خرجي گذاشته رفته چهار روزه كه حتي يك زنگ هم نزده !!
صداي عشرت جون طلبكار و عصبي گوشم را سوراخ مي كند.
- لابد اونقدر عرصه رو براي بچه ام تنگ كرديد كه جونش رو برداشته رفته!! آخه چي از جونش مي خواي ستاره؟! چرا يك كم ازادش نمي زاري؟! چرا اين همه بهش پيله مي كني ؟!
پيداست دل پري دارد... پس ماهان انچنان كه من حدس مي زدم در قيد و بند پنهان كردن مسايل خانوادگي نيست اينطور كه پيداست يكي ديگر از لذت هاي او بازگو كردن مسايل مشتركمان براي ديگران مي باشد !! البته به نفع خودش !! سر خورده و عصبي مي گويم:
شما هم كه حرف خودتون رو مي زنيد !! من چيزي از ماهان نخواستم به جز صداقت... به جز پاكي !! 
فرياد عشرت جون توي گوشم مي پيچد:
چي ميگي دختر ؟! از بچه من پاك تر سراغ داري؟! خب بچه ام جوونه... جذابه... بهش پيله مي كنند !! دست اون نيست !! تو بايد زن باشي با محبت اونو نگه داري !! سرت و كردي تو كتاب هاي بي خودي و از زندگي شوهرت غافل شدي اونوقت شكايت هم داري !!...
خدايا عشرت جون هم همان حرف هاي ماهان را تحويلم مي دهد... اين كتاب خواندن من چه پتكي شده كه هر دم توسط كس و ناكس توي فرقم كوبيده مي شود !!! 
چطور به او بگويم كه من در اين كتاب ها به دنبال روياهايم هستم... بدنبال خودم مي گردم... چطور مي توانم ديگر قلم به دست نگيرم... چطور مي توانم ارزوهايم را دفن كنم ؟! كابوسي از اين ترسناك تر هم هست؟!! 
عشرت جون هنوز حرف مي زد(( ماهان مرده!! همين كه بالاي سر تو و بچه هات هست بايد خدات رو شكر كني !! وقتي من به سن وسال تو بودم... عباس اقا (شوهرش) ماه به ماه خونه پيداش نمي شد... وقتي هم كه مي يومد يك ميني بوس مهمون با خودش مي اورد كه بايد يك هفته پذيرايي اشون رو مي كردم !! زير لب زمزمه مي كنم :
پس اين قضيه ارثيه !! 
عشرت جون تاب نمي اورد و داد مي زند :
زبون درازي هم مي كني... خوبه والله !! بچه ام و از خونه اش فراري دادي حالا دوقورت و نيمت هم باقيه؟!... و گوشي را مي گذارد !! 
موجي از سرما ستون مهره هايم را عبور مي كند... لرزه اي بر جانم مي افتد... چه اشتباهي كردم !! نبايد با او تماس مي گرفتم... پيداست از جانب ماهان مدتهاست كه پر مي شده... حالا فقط نياز به اشاره اي بود تا منفجر شود... و من عامل اين اشاره شدم ! لحظه به لحظه دلتنگ تر مي شوم... هم دلتنگ ماهانم هم از او حرصي و وصف ناكردني در دل دارم... مدام با خود مي گويم:
چرا اين همه پشت سر من بدگويي مي كنه... چرا اين همه به نظرش ايراد دارم؟!... دلم انقدر تنگ است كه ديگر تاب تحمل ان را ندارم... اين روزها گرم و پر از نور خورشيد انقدر برايم طاقت فرسا و طولاني شده است كه حال بيماري دق يافته ام !!
دلم ماهان را مي خواهد... اي كاش زودتر بيايد... اماده مي شوم تا بچه ها را بيرون ببرم... شايد كمي فكرم ازاد شود... در و ديوار اين خانه دهن كجي ام مي كنند... بايد خود را از شر اين ماليخوليا رها كنم !!... 
كفش هاي طاها پشت در اپارتمان نشسته است... خودش هم به محض شنيدن صداي پا ما در را باز مي كند... نگاه تب دارش راه را به رويمان مي بندد... ناچارم از ايستادن و سلام كردن... 
طاها: سلام... حالتون خوبه؟!... جايي مي رين ؟!
مي گويم: نه... كمي خريد دارم... 
مي گويد: من كاري ندارم... هر چي لازم داريد بنويسيد من مي خرم !! 
با جديت مي گويم: نه... مرسي... خودم هم دوست دارم با بچه ها سري به بيرون بزنم...
بي حوصله از كنارش مي گذرم... مي دانم در تمام لحظات نگاهش با من است... اما حوصله اش را ندارم... مدام تيغه تيز احساس گناه را روي شاهرگم حس مي كنم... نمي خواهم دردي به دردهايم اضافه كنم...
نمي خواهم گزك به دست ماهان و خانواده اش دهم !! بايد روي پاي خودم بايستم واجازه ندهم هيچ نگاه ديگري دلم را بلرزاند و زندگي ام را از اين كه هست خراب تر كند... چند پله پايين تر باز صدايش را مي شنوم...
ستاره خانم !! راستي كولرتون خوب كار مي كنه !!؟ 
مي گويم: بله... دست شما درد نكنه... !!
لبخند مي زند... انگار خيالش راحت مي شود...
خدايا او شبيه كيست ؟!
چهارمين روز از نبودن ماهان سپري شد... اين چهار روز از ان هفت سال كه پيشم بود تنهاتر نشده ام... اما چيزي رفته رفته درونم را پر مي كند... چيزي مثل ترس !!... ديگر بچه ها بي تاب شده اند... از نبودن ماهان به تنگ امده اند و بازي هايشان بي سر و صدا شده است... اگر ماهان نيايد چه كنم !! اين دلهره فلجم كرده... توان انجام هر كاري را از من گرفته... ظرف غذاي پيرزن را بر مي دارم و چادر به سر خانه را ترك مي كنم... پيرزن امشب نگاهشخالي است... گويي هيچ چيز در ته نگاه او نيست مي گويد:
ستاره... چند روزه خبري ازت نيست ؟
كنارش مي نشينم و مي گويم:
گرفتار بچه ها هستم مادر... !!
مي گويد:
شوهرت كجاست ؟! چند شبه صداي ماشينش نمي ياد !
نگاهم را از او مي دزدم و مي گويم:
رفته مسافرت... !
پيرزن سكوت مي كند... به دنبال قاشق به اشپزخانه مي روم پيرزن مي گويد:
تو با بچه ها تنهايي ؟!
مي گويم:
بله... مادر... !!
مي گويد:
چرا نمي ري پيش مادرت ؟!! تنها نمون مادر جون !! درست نيست تنها بموني!! و بعد دوباره مي گويد:
اين پسر جوون كه طبقه بالا اومده پسر خوبيه... چند مرتبه به من سر مي زنه... ديشب و شب قبل هم برام غذا اورده... صبح هم نون اورده... اما مادر انگار عذبه !! مواظب باشي ها !!!
لبخندي مي زنم و مي گويم:
نگران نباشيد مادر... مواظبم...
مي پرسد :
مردت كي مياد ؟!
كلافه از سوالهايش مي گويم :
نمي دونم مادر... هر وقت كه كارش تموم بشه !!
سري تكان مي دهد... غذا را جلويش مي گذارم و قاشق را به دستش مي دهم... پيرزن را ترك كرده ام و پله ها را بالا مي ايم... به اهستگي از جلو اپارتمان طاها مي گذرم... اما دوباره در را باز مي كند بي اهميت به راهم ادامه مي دهم...
چراغ راهرو را روشن مي كند و مي گويد:
ستاره خانم... صبر كنيد !!
در جاي مي ايستم... لحظه اي به داخل خانه ميرود و بعد باز مي گردد... چند سي دي در دست دارد... مي گويد:
اينها را بگيريد... فيلم هاي خوبي هستند... خوشتون مي ياد !!
نگاهش مي كنم... نگاه پر تمنايش را به من مي دوزد و مي گويد:
البته اگه فرصت ديدنش رو داشته باشيد !!
دستش را رد نمي كنم... به حد كافي حسن نيت خود را ثابت كرده... اما نمي خواهم او را درگير مسايل خودم بكنم... حالا نسبت به چهار روز پيش احساس ديگري دارم... حس مي كنم بايد سخت تر و سردتر باشم... كه اگر غير از اين باشم... در نبود ماهان نمي توانم مادر خوبي براي بچه ها باشم... 
فيلم ها را مي گيرم و نگاهش بي پاسخ پشت سرم مي ماند... ساعت از يك نيمه شب گذشته بچه ها در خوابند... چقدر اين خانه ترسناك شده است...
چقدر خالي است... چقدر ساكت است ... ! حالا دست و دلم به نوشتن هم نمي رود... انقدر ماهان از اين كارم متنفر بود كه حالا در نبودش هم گويي انگشتهايم از لمس كردن قلم در هراسند!!!... چند كتاب كه طاها برايم اورده... خوانده ام... اما چيزي نيست كه بتواند جاي اين تنهايي و دلهره را در دلم بگيرد... خدايا چرا سوسن نيست ؟! كاش مي توانستم دردم را به يكي بگويم اي كاش راحله يا مهتاب سراغي از من مي گرفتند !! انگار احساس زيباي خوشايندي هم زير اوار سنگين روز مرگي نابود شده... ان قدر كانال هاي تلويزيون را عوض كرده ام كه خودم گيج شده ام... نگاهم به سي دي هاي طاها مي افتد... به سراغشان مي روم... شايد امشب با تماشاي انها زودتر به پايان برسد !!
صداي اتومبيلي را مي شنوم... سست و بي حال در جا مي نشينم... همه جا تاريك است... نگاهم ساعت را مي كاود... انگار ساعت سه و نيم است... به سوي پنجره مي روم... اتومبيل ماهان است... شادي عميقي بر جانم مي نشيند... نگاهي به اسمان مي اندازم... ستاره ا چشمك مي زنند... خدا را شكر مي كنم... دلم مي خواهد به انتظارش بنشينم...

تاريخ : پنج شنبه 31 مرداد 1392برچسب:, | 14:44 | نویسنده : Ali |
.0/5 (2 votes cast)
تعداد بازديد: 1,168
موضوع : استراتژیک , بازی

 

Blastron

پیش نیاز: اندروید ۲٫۳٫۳ و بالاتر

در بازی Blastron  ربات ها به صورت کامل مسلح شده و آماده نبرد هستند . اکنون وقت آن رسیده است تا تمامی دشمنان خود را نابود کنید . شما قادر خواهید بود تا سلاح های مختلفی را جمع آوری کرده و سپس با استفاده از آن ها ، دشمنان خود را از بین ببرید . پس از پشت سر گذاشتن چندین مرحله ، این امکان را خواهید داشت تا ربات های خود را تقویت کرده و عملکرد آن ها را بهبود ببخشید .

ویژگی های اصلیک

جمع آوری سلاح های جدید

به روز رسانی ربات ها

باز کردن قفل سلاح ها

استفاده از مهارت ها

 

تغییرات نسخه اخیر:

رفع برخی اشکالات جزئی

بهبود عملکرد بازی

 

 

hajm حجم : ۳۶٫۲۳ مگابایت

download دانلود با لینک مستقیم  

 

download دانلود با استفاده از بارکد خوان QR ( اگر نمیدانید QR چیست کلیک کنید )

 qrcode(92)

Blastron 1

Blastron 1478

Blastron 69

Blastron 1.0.44.0 out of 5 based on 2 ratings


تاريخ : پنج شنبه 31 مرداد 1392برچسب:, | 12:55 | نویسنده : Ali |
: 4.4/5 (10 votes cast)
تعداد بازديد: 4,034
موضوع : استراتژیک , بازی

 

Glory of Generals HD

پیش نیاز: اندروید ۲٫۲ و بالاتر

در بازی Glory of Generals HD بیش از ۶۰ مبارزه را در ۴ جبهه جنگی در انتظا شماست ! بیش از ۱۰۲ ژنرال در این بازی وجود داشته که شما باید از آن ها اطاعت کنید . بازیکن باید با استفاده از سلاح های مختلف و به کار بردن تاکتیک های دفاعی دشمن را محاصره کرده و آن ها را نابود کند . کنترل نیروی هوایی و نیروی زمینی را به دست گرفته و دشمن را محاصره کنید . لازم به ذکر است که این بازی به صورت کامل از حالت چند نفره پشتیبانی می کند

ویژگی های اصلی:

وجود ۱۰۲ ژنرال در بازی

امکان بازی به صورت آنلاین

پشتیبانی از طریق وای فای

بیش از ۶۰ مبارزه

 

hajm حجم : ۴۸٫۶۹ مگابایت

download دانلود با لینک مستقیم

 

download دانلود با استفاده از بارکد خوان QR ( اگر نمیدانید QR چیست کلیک کنید )

 qrcode(274)

Glory of Generals HD 45678

Glory of Generals HD 1

Glory of Generals HD 2

Glory of Generals HD v1.0.34.4 out of 5 based on 10 ratings


تاريخ : پنج شنبه 31 مرداد 1392برچسب:, | 12:54 | نویسنده : Ali |
efense Technica 1.11 Rating: 3.8/5 (4 votes cast) تعداد بازديد: 2,311موضوع : استراتژیک , بازی , دفاعی پیش نیاز: اندروید ۲٫۳ و بالاتر با بازی Defense Technica بهترین تجربه بازی دفاعی را با گوشی اندرویدی خود داشته باشید ! گرافیک این بازی به صورت سه بعدی بوده و مطمئنا شما را خوشحال خواهد کرد . ساخت برج در مکان های استراتژیک ، گرافیک سه بعدی و هیجان انگیز ، جمع آوری کارت های متعدد و ساخت و ساز برج ها از قابلیت های اصلی این بازی محسوب می شوند . لازم به ذکر است که در مراحل آخر ، بازی سخت تر خواهد شد . ویژگی های اصلی: ساخت برج ها در مکان های استراتژیک جمع آوری کارت های متعدد ساخت و ساز برج ها نابود کردن دشمنان تغییرات نسخه اخیر: بهینه سازی گرافیک بازی رفع برخی اشکالات بهبود عملکرد بازی حجم : ۴۲٫۹۸ مگابایت دانلود با لینک مستقیم دانلود با استفاده از بارکد خوان QR ( اگر نمیدانید QR چیست کلیک کنید ) Defense T

تاريخ : پنج شنبه 31 مرداد 1392برچسب:, | 12:52 | نویسنده : Ali |
efense Technica 1.11 Rating: 3.8/5 (4 votes cast) تعداد بازديد: 2,311موضوع : استراتژیک , بازی , دفاعی پیش نیاز: اندروید ۲٫۳ و بالاتر با بازی Defense Technica بهترین تجربه بازی دفاعی را با گوشی اندرویدی خود داشته باشید ! گرافیک این بازی به صورت سه بعدی بوده و مطمئنا شما را خوشحال خواهد کرد . ساخت برج در مکان های استراتژیک ، گرافیک سه بعدی و هیجان انگیز ، جمع آوری کارت های متعدد و ساخت و ساز برج ها از قابلیت های اصلی این بازی محسوب می شوند . لازم به ذکر است که در مراحل آخر ، بازی سخت تر خواهد شد . ویژگی های اصلی: ساخت برج ها در مکان های استراتژیک جمع آوری کارت های متعدد ساخت و ساز برج ها نابود کردن دشمنان تغییرات نسخه اخیر: بهینه سازی گرافیک بازی رفع برخی اشکالات بهبود عملکرد بازی حجم : ۴۲٫۹۸ مگابایت دانلود با لینک مستقیم دانلود با استفاده از بارکد خوان QR ( اگر نمیدانید QR چیست کلیک کنید ) Defense T

تاريخ : پنج شنبه 31 مرداد 1392برچسب:, | 12:52 | نویسنده : Ali |
ting: 4.7/5 (3 votes cast)
تعداد بازديد: 2,151

 

PowerDash

پیش نیاز: اندروید ۲٫۳٫۳ و بالاتر

 در این پست قصد داریم تا یک بازی بسیار زیبا و هیجان انگیز به نام PowerDash را به شما معرفی کنیم . در این بازی شما باید تمام تلاش خود را به کار برده و در محیط های متفاوت با دوستان خود رقابت کنید . آیا می توانید بر آن ها غلبه کرده و پیروز میدان شوید ؟ خودتان امتحان کنید ! پس از اتمام هر مسابقه ، می توانید نمرات خود را مشاهده کنید . بدون شک رقابت برای به دست آوردن امتیاز ، عبور از جاده های مختلف و عبور از موانع بسیار لذت بخش خواهد بود

تغییرات نسخه اخیر:

بهبود عملکرد بازی

قدرت فوق العاده بالا

رفع اشکالات جزئی

 

 

 

hajm حجم : ۳۹٫۹۶ مگابایت

download دانلود با لینک مستقیم  

 

download دانلود با استفاده از بارکد خوان QR ( اگر نمیدانید QR چیست کلیک کنید )

 qrcode(97)

PowerDash1

PowerDash1478

PowerDash69

PowerDash 1.2.14.7 out of 5 based on 3 ratings


تاريخ : پنج شنبه 31 مرداد 1392برچسب:, | 12:50 | نویسنده : Ali |
g: 4.3/5 (39 votes cast)
تعداد بازديد: 21,503

 

Fast-&-Furious-6-The-Game

پیش نیاز : اندروید ۲٫۳ و بالاتر

به دنیای Fast & Furious 6 وارد شده و با درگ و دریفت های خود در خیابان های لندن ، عنوان سریع ترین راننده را برای خود بربایید !
پس از موفقیت ورژن نخست بازی سریع و خشن ۶ اکنون پس از چند ماه دومین ویرایش آن عرضه گردیده است که شامل خودروهای جدید و ماموریت های سخت و نفس گیر در یک فضای گرافیکی بسیار جذاب می باشد .اکنون این شما هستید که می بایست با بهره گیری از قدرت کنترل خودروی خود تمامی محدودیت ها را پشت سر گذاشته و پیرزی را از آن خود نمایید . 
شما خواهید توانست با بهره گیری از آپشن های شخصی سازی مختلفی که در بازی قرار گرفته است خودروی خود را از مدل های ۱۹۷۰ تا اتومبیل های امروزی می تواند باشد بر اساس سلیقه تان در ظاهر و یا بخش های مختلف مکانیکی اش تغییراتی انجام دهید .

 فایل نصبی اصلاح شد .

 

 

hajm حجم : ۳۱٫۹۶ مگابایت

download دانلود با لینک مستقیم  

download دانلود دیتا با حجم ۱۴۷٫۸۳ مگابایت

محل قرارگیری دیتا : sdcard/Android/obb

download دانلود با استفاده از بارکد خوان QR ( اگر نمیدانید QR چیست کلیک کنید )

qrcode(77)

Fast & Furious 6 The Game5 Fast & Furious 6 The Game2 Fast & Furious 6 The Game3 Fast & Furious 6 The Game4

Fast & Furious 6:The Game v2.0.0 + data4.3 out of 5 based on 39 ratings


تاريخ : پنج شنبه 31 مرداد 1392برچسب:, | 12:49 | نویسنده : Ali |
 vote cast)
تعداد بازديد: 1,169

 

RaceIllegal

پیش نیاز: اندروید ۲٫۳ و بالاتر

 اگر طرفدار بازی های مسابقاتی و هیجانی هستید ، به هیچ عنوان بازی Race Illegal: High Speed 3D را از دست ندهید . جمعیت بسیار زیادی شما را تشویق می کنند . بدون شک صدای تشویق تماشاگران ، صدای موتور ها و گرافیک بسیار عالی این بازی شما را خوشحال خواهد کرد . پس از هر مرحله ، به شما امتیاز داده می شود که پس از جمع آوری آن می توانید ماشین های متعددی را خریداری کنید . این بازی حاوی ۲۰ آهنگ بسیار زیبا و ۹ اتومبیل خیره کننده بوده که می توانید از آن ها استفاده کنید . پس از جمع آوری امتیاز ، قادر خواهید بود تا نیتروژن ماشین خود را افزایش دهید . لازم به ذکر است که این بازی این امکان را به شما می دهد تا آن را به صورت آنلاین انجام داده و با سایر بازیکنان در سراسر جهان رقابت کنید .

ویژگی های اصلی:

رقابت با بازیکنان در سراسر جهان

گرافیک منحصر به فرد بازی

وجود مکان های خیره کننده

امکان قرار دادن ۲۰ آهنگ

داستان بسیار جذاب بازی

وجود ۹ اتومبیل در بازی

 

تغییرات نسخه اخیر:

رفع برخی اشکالات جزئی

بهبود عملکرد بازی

 

 

hajm حجم : ۸٫۹۰ مگابایت

download دانلود با لینک مستقیم

download دانلود دیتا با حجم ۱۵۱٫۵۲ مگابایت

محل قرارگیری دیتا : sdcard/Android/obb

 

  download دانلود با استفاده از بارکد خوان QR ( اگر نمیدانید QR چیست کلیک کنید )

 qrcode(144)

Race Illegagh Speed 3D Race Illegg Speed 3D Race Illeggh Speed 3D

 

Race Illegal: High Speed 3D v1.0.5 + Data5.0 out of 5 based on 1 rating


تاريخ : پنج شنبه 31 مرداد 1392برچسب:, | 12:47 | نویسنده : Ali |